-
بامن بمان
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 10:44
با من بمان که ظلمت شب از راه می رسد وقتی که هیچ یاوری نیست وآسایش گریخته است خدایا! ای یاور بی کسان با من بمان! هر لحظه به حضور ((تو)) نیازمندم. چه چیزی جز لطف ((تو)) می تواند ترس ها را درهم شکند؟ چه کسی جز ((تو)) می تواند راهنما و پناه من باشد؟ در روزهای ابری و آفتابی با من بمان! از هیچ دشمنی نمی هراسم ، چون ((تو))...
-
تولد
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 10:32
یادمه ۸یا 9ساله پیش بود یکی از دوستام یه سی دی تصویری بهم داد گفت: این یه خواننده ای هنوز مجوز نگرفته برا آهنگاش ولی صداش بد نیست. سی دی رو اوردم خونه گذاشتم دیدم یه آقای چاق و پشمالوه (همون جریان قضاوت کردنه اومد تو ذهنم) گفتم: وا این دیگه کیه! ولی وقتی شروع به خواندن کرد نوع شعراش وآهنگاش یه حس خوبی رو به من منتقل...
-
سفر
شنبه 23 مردادماه سال 1389 11:52
اولا فرارسیدن ماه مبارک رمضان رو به همه تبریک می گم. به قول یاسین خدا کنه فرقش فقط به روزه دار بودنمون نباشه. روز جمعه به اتفاق برادر شوهر وخونوادشون از جاده ایذه به سمت چغاخور (یه جایی نزدیکه شهرکرد) راه افتادیم. من از این جاده اون وقتا که مجرد بودم کلی خاطره داشتم و بعد از 13 سال برام تجدید خاطره شد. بیشتر از همه...
-
دارم میرم سفر
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1389 15:11
دوستای خوبم یکی دو هفته نیستم دارم میرم سفر دلم واسه اینجا وهمتون تنگ میشه.
-
خدایا ممنون
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1389 10:15
خدایا ممنون واسه این که دیروزحس کردم هنوزم دوستم داری وتنهام نمی ذاری. خدایا ممنون واسه ی تمام داشته و نداشته هام. خدایا ممنون واسه ای این روزایی که دلم خیلی گرفته ولی تو تنهام نذاشتی. برا تمام چیزایی که این روزا نشونم دادی که تو اوج ناراحتی وغصه بدونم خیلی چیزا رو دارم که خیلی آدما به همونا محتاجند. خدایا ممنون واسه...
-
همین جوری
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 08:32
۱-پنجشنبه بالاخره رفتیم خونه ی جدید با اینکه یک بند مشغول کار کردنم ولی هنوز خیلی مونده تا خونه مرتب بشه. خیلی خسته شدم. 2- احتمالا آخر هفته میریم سفر با برادر آقای شوهر وجاریم وبچه هاش. خیلی باحالند و از اون مدل زن وشوهرایی که بعداز چندین سال زندگی مشترک هنوز خیلی عشقولانه اند. قبلا چند بار باهاشون مسافرت رفتیم خیلی...
-
اعتقاد واعتماد به خدا
سهشنبه 29 تیرماه سال 1389 13:35
خدایا! پروردگارا! چرا روا می داری که ملحدان، انکارت کنند؟ چرا پنهان می شوی؟ چرا آتش زدی در سینه مان عطش شناختن ات را؟ عطش ما بر هستی تو؟ صدایت می زنیم وتو خاموش می مانی؟! چه هست، خدایا فراسوی زندگی ما؟ اما پروردگارا، تنها تو بگو: من هستم. بگو من هستم تا که درآرامش بمیرم . نه در تنهایی واندوه ، که درآغوش تو! خیلی وقته...
-
اسباب کشی
شنبه 26 تیرماه سال 1389 10:02
این روزا خیلی دلم گرفته. پنج شنبه وجمعه مشغول بسته بندی وسایل خونه بودم هر چیزی رو که بسته بندی می کردم حس می کردم یک سری خاطراتم رو دارم جمع می کنم. واقعیتش توی این چندسال چون خونمون طبقه سوم بود آسانسورم نداشت خیلی اذیت شدم و دلم می خواست زودتر جابجا بشم. ولی دیروز که داشتم وسایل رو جمع می کردم انقدر دلم گرفته بود....
-
تعطیلات
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 15:38
امروز شدیدا دلم گرفته وحشتناک دلم هوای آهنگای داریوش مخصوصا یاورهمیشه مومن رو کرده اماهمکارام نمیذارند که گوشش بدم . بدبختی ها تو خونه بچه هام می گن آهنگ غمگین نذار اینجا هم اینا نمی ذارن. این جا هم هوا خیلی گرمه . مملکت ما داریم مثلا یکی از بهترین ادارات د و ل ت ی کار می کنیم یه کولر درست وحسابی نداره یعنی رسما الان...
-
مشکلات بچه داری
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 09:28
وقتی بچه هام کوچک تر بودن دوست داشتم زودتر بزرگ بشن ولی الان وقتی نگاه می کنم می بینم اون وقتا خیلی راحت تر بودم تنها کار فیزیکی وجسمیم بیشتر بود ولی هرچی بزرگتر می شن نگرانی ما برای درست تربیت کردنشون بیشتر میشه. بعضی وقتا اصلا نمی دونم چی درسته چی غلط . از طرفی چون من تو یه خونواده ی مذهبی و سخت گیر بزرگ شدم اصلا...
-
همین جوری
شنبه 12 تیرماه سال 1389 12:26
یکی از چیزایی که من رو عصبی می کنه این که آدم های اطرافم از اخلاقم سوء استفاده کنن وفکر کنن من گوشهام دراز ومخملیند، نمی دونم شایدم هستند وخودم نمی بینم. جریان این که بنده تصمیم گرفتم تعطیلات رو خوب بگذرونم ودر این راستا پنج شنبه صبح زود بیدار شدم و ناهار رو درست کردم بعدم با دخترام رفتیم استخر هرچند همش درگیر بچه ها...
-
دلتنگی
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1389 13:15
اگر تو باز نگردی امیدآمدنت را به گورخواهم برد وکس نمی داند که درفراغ تو دیگر چگونه خواهم زیست چگونه خواهم مرد (حمید مصدق) این روزا حالم خوبه . حس می کنم ناراحتی ها واسترس هام تمام شده هرچند هنوز یک بغض ته گلوم مونده ولی دیگه مثل قبلاً اشک نمی ریزم ،دیگه بی تابی نمی کنم، دیگه قلبم تند تند نمی زنه حتی درد سینه وقلبم خوب...
-
حس این روزای من
سهشنبه 8 تیرماه سال 1389 09:05
بعضی وقتا ما آدما یک رابطه ای یا کاری رو شروع می کنیم اولش شاید واسه خاطر دلمون یا حسی که نسبت به اون کار یا رابطه داریم شروعش می کنیم ولی وقتی یک مدت طولانی گذشت وقتی خودمون پرورشش دادیم واسش وقت وانرژی گذاشتیم هر روز وهر ثانیه به این فکر کردیم چیکار کنیم که همه چیز خوب پیش برود و همه چیز از اینی که هست بهتر بشه چه...
-
همین جوری
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 12:35
1- روز تولد حضرت علی به تمام مردایی که مردند واونایی که یکم مردن، حتی به اونایی که فقط اسم مرد رو یدک می کشند با یک روز تاخیر مبارک . 2- منا جمعه تلفن زد به همه سلام رسوند وگفت واسه ی همه دعا کرده بخصوص سحر که قبل از رفتنش سفارش کرده بود. حالشم خوب بود سرخاک باباشم رفته بود حس کردم خدا روشکر حالش بهتر شده بودخوشحالم...
-
دلم گرفته
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 08:44
امروز بدجوری دلم گرفته بد خوابیای چند روزه هم جمع شدند. خودم اوضاع روحیم از دیروز به هم ریخته بود جلوی بچه هام خودم رو کنترل کردم نمی خواستم نگرانم باشن ولی همین که رفتن کلاس زبان دیگه نتونستم جلوی اشکامو بگیرم. امروزم اول صبح اومدم اداره اصلا حوصله نداشتم ساعت 10 هم یک جلسه مهم کاری دارم حتی متن صحبتهام رو هم آماده...
-
به یاد دکترشریعتی
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 19:28
۲۹خرداد سالروز وفات دکتر شریعتی بود یادش گرامی و روحش شاد وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است . زن عشق می کارد و کینه درو می کند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر... می تواند تنها یک همسر داشته باشد...
-
شروع
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 08:16
اون موقع ها که کوچیک تر بودم نوشتن رو خیلی دوست داشتم یادم محصل بودم حتی بعدترش دانشجو شدم همیشه یک دفتر خاطرات داشتم و توش هر روز می نوشتم هنوزم چتدتا شون رو نگه داشتم البته اعتراف کنم چند سال گذاشتمشون تو انباری و حتی نگاهشونم نکردم نمی دونم چرا اغلب ما زنها معمولا وقتی ازدواج می کنیم یه مدتی می خوایم تمام وقتمون رو...
-
تولدت مبارک
شنبه 29 خردادماه سال 1389 07:58
این وبلاگ هدیه من به بهترین دوستم توی روز تولدشه اعظم جون تولدت و تولد وبلاگت مبارررررررررررررررررررک