اسباب کشی

این روزا خیلی دلم گرفته. پنج شنبه وجمعه مشغول بسته بندی وسایل خونه بودم هر چیزی رو که بسته بندی می کردم حس می کردم یک سری خاطراتم رو دارم جمع می کنم.  

واقعیتش توی این چندسال چون خونمون طبقه سوم بود آسانسورم نداشت خیلی اذیت شدم و دلم می خواست زودتر جابجا بشم. ولی دیروز که داشتم وسایل رو جمع می کردم انقدر دلم گرفته بود. تمام خاطرات خوب وبد این چند سال جلوی چشمم اومد. بارداری ناخواسته ی بهار واسترس هاش، روزهایی که باردار بودم و با یه بچه ی کوچولو وساک مهد کودکش هر روز این پله ها رو بالا وپایین می رفتم ، بزرگ شدن بچه ها، مدرسه رفتن وباسواد شدن هستی، روزایی که مرخصی ساعتی می گرفتم که هستی تو سرما وگرما وگرد وخاک پشت در خونه نمونه. مهمانداریام،جشن تولدهای بچه ها، رفیق بازی هام، گریه هام وخنده هام. با اینکه زیاد با همسایه ها رفت وآمد نداشتم ولی همسایه های خوبی داشتیم.  

دیروز که داشتم اسباب بازی ها ولباس های بچه ها رو جمع می کردم می دیدم ششصدتا باربی و عروسک و انواع واقسام بازی فکری دارن ولی همه ی اینا فقط واسه ی چند ثانیه خوشحال ومشغولشون می کنه یادمه همسن هستی بودم دو، سه تا عروسک بیشتر نداشتم ولی با همونا انقدرسرگرم بودم و دوسشون داشتم. بعضی وقتا فکر می کنم توی این دوره زمونه با اینکه امکانات خیلی بیشتر شده ولی انگار لذت بردن از زندگی هم کمتر شده . هر وقت می خوام واسشون هدیه بخرم هرچی فکر می کنم چی بخرم که نداشته باشندو باهاش خوشحال بشن واقعا چیزی پیدا نمی کنم.  

  وسط خرت وپرتایی که جمع می کردم، دفتر خاطرات دوران دانشجوییم رو پیدا کردم هم خندم گرفته بود هم گریه ام . چقدر عوض شدم ، چه انرژی داشتم، سال 76 که من دانشجو شدم می خواستیم همه چی رو تغییر بدیم جامعه رو ،زندگی رو . دوسال بعد که ازدواج کردم اوایل ازدواج فکر می کردم با محبت زیاد و وقت گذاشتن می تونم یه زندگی رومانتیک وعشقولانه داشته باشم چند سال که گذشت وقتی از دست کار کردن زیاد آقای همسر عصبانی میشدم وبهش می گفتم: بابا جون ما کار می کنیم که بهتر زندگی کنیم نه اینکه تمام زندگیت بشه کار پیش خودم فکر می کردم می تونم بعضی رفتارا و دیدگاه هاشو عوض کنم ، بچه دار که شدم گفتم بی خیال آقای شوهر بچه هام رو درست تربیت می کنم ولی هرچی بزرگتر میشن می بینم اونا هم خیلی با من فرق دارند کمکشون می کنم ولی نمی تونم اونجوری که دلم می خواد ومن می خوام باشند. نمی دونم الان پیر شدم یا بی خیال، همش می گم من خیلی هنر کنم رفتارها ودیدگاه های غلط خودم رو عوض کنم. کاش می شد همون جوری که تو اسباب کشی یه بازبینی تو وسایلمون می کنیم و چیزای غیر ضروری رو دور می ریزیم و یه بازنگری تو رفتارمون انجام بدیم و دور ریختنی ها رو دور بریزیم. 

نظرات 21 + ارسال نظر
نادی(نفس بریده) شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ق.ظ http://kaktoos70.blogsky.com

سلام گلم
مطالبت خیلی زیباست...
منم مثل تو خردادیم!!!
میتونیم دوستای خوبی برای هم بشیم...
من لینکت کردم تو هم منو لینکم کن!!!

مرسی چشماتون زیبا می بینه.

سحر شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

نه پیر شدی نه بی خیال
اینا اقتضای این روزهاس
اونا اقتضای اوون روزها بود

منم که خاطراتم رو میخونم حال میکنم
حتی خاطره روزهای گندمو

میدونی سحری اون موقع که من دانشجو بودم تازه آقای خاتمی داشت می اومد فکر می کردیم ما هم می تونیم با کمک اون همه چی رو تغییر بدیم. چه روزایی بود .

یاسین شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ب.ظ http://Www.sooryas.blogsky.com

ممنونم واسه لینک.
خیلی جالبه که ما آدما رویاهامون همیشه در حال تغییر کردنه و این تغییر کردن به سمت تکامل پیش می ره به نظر من مثل همین موضوعی که شما فرمودین . که بالاخره به آرزویی کامل که همون تغییر و اصلاح رفتار خود آدمه رسیدین.و به قول شما کاش ما آدمها هم مجبور به اسبابکشی بودیم تا بعضی چیزا رو دور بریزیم و بعضی خرت و پرتای فراموش شده رو از گوشه کنارا پیدا کنیم.
و در پایان خونه نو مبارک باشه

خواهش من وبلاگ هایی رو که دوست میدارم لینک می کنم احتیاج به تشکر نیست.
آره کاش می شد .
مرسی یاسین جان

منا شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:52 ب.ظ http://8daily.blogsky.com/

سلام گلم
به قول خودت :هییییییییییی پیر شدیم منا!
آخی چه خونه خوبی بود یادش به خیر دی:))
منم با اون اسباب کشی خونه دلمون و دررفتارامون موافقم و پاکسازی ذهنمون از خاطرات بد گذشته به امید خاطرات بهتری در آینده

سلام
پیر که شدم رفت.
آره اتفاقا با توهم خیلی خاطره داشتم تواین خونه.
صبح ها که میومدی دنبالم ودوقلوی بهم چسبیده بودیم وشیطنتهامون و...
آره گلم از همین حالا اسباب کشی دلت رو شروع کن 1،2،3

بلوط شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:41 ب.ظ

سلام مهربون
متحولم کردی و حسابی به این موضوع فکر می کنم واقعا جای تامل داشت چرا ما خیلی از آرمانهامون به نتیجه نمی رسن یعنی واقعا ما راه رو اشتباه می رفتیم یعنی من قبل از اینکه خودم رو اصلاح کرده باشم به فکر اصلاح کرده زندگیم افتادم واقعا بهت تبریک میگم که این جسارت رو داشتی و یه زنگی هم برای من به صدا در‌آوردی
خشنود باشی و پایدار
راستی کمک نمی خوای...

می دونی بلوط جان واقعا همینه اغلب ما قبل از اینکه خودمون رو اصلاح کنیم تو فکر اصلاح همه هستیم. البته اینم بگم خیلی وقتا زندگی اونجوری که مامی خوایم وفکر می کنیم پیش نمی ره . آدم تا جوون تره همه چیز رو آرمانی می بینه تا وقتی ازدواج نکرده خوب می تونه واسه بهتر شدن زندگی نظر بده. تا وقتی بچه نداشته باشه راه حل های خوبی واسه تربیت بچه می ده.
مرسی لطف داری.

خانومی شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:28 ب.ظ http://khanoomi.blogsky.com/

آدم تو هر دوره ای حسرت دوره قبل رو می خوره

رفتار آدم ها هم تو هر دوره ای گاهی خواسته وگاهی ناخواسته عوض می شه.

زهرا یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:05 ق.ظ http://zolalgoie.blogsky.com

سلام اولین بار بود قدم به خلوتت گذاشتم چه قلم زیبایی داری....خیلی خوب وساده.....به من هم سر بزن دوست دارم نظرت را در مورد وبم بدونم...موفق باشی..

سلام گلم
مرسی چشمات زیبا می بینه. حتما سر می زنم.

منا یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:41 ق.ظ http://8daily.blogsky.com/

منکه خیلی وقته اسباب کشی دلم تموم شده و فعلا قصد رهن کرایه و حتی فروشش به هیچ نا اهلی را ندارم!

آخی عسیسم. کار خوبی می کنی.

کوچولو عیسی یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:43 ق.ظ http://mardebozorgeman.blogsky.com/

پست جالبی نوشته بودی
به زندگی خودمم که نگاه کردم دیدم همینجوریه
اولش هی تلاش میکنی فکر و نظر و عقیده اشتباه دیگران را درست کنی اما بعد از مدتها به خودت که نگاه میکنی میبینی این تویی که تغییر کردی در حالیکه چاره ای جز تغییر نداشتی
خدا بچه هات رو بهت ببخشه و زندگیت رو پر از خوشی کنه و اسباب کشیت به خوبی و راحتی انجام بشه

سلام عزیزم
حالت خوب شده؟
آره واقعا کل زندگی من همین جوری شده .
مرسی گلم ایشالا تو وعیسی جونم همیشه شاد وخوش حال باشید.

منا یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ب.ظ http://8daily.blogsky.com/

ببینم چی شده که ز تبدیل به س شده؟

منظورم اون نبود منظورم این بود. بگیر دیگه خواستم فرقشون رو بفهمی

ح جون دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ق.ظ

دنیا همینه
ما خیلی که هنر کنیم خودمون رو می تونیم عوض کنیم دیگران رو نه
یعنی میشه اما راحت نیست
و اینکه دیگران هم می خوان ما رو عوض کنن@@@@@
خلاصه خیلی مسخرست این جریان

آره دیگه زندگی همین جوریه

زهرا دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ق.ظ http://zaniashegh.javanblog.com

سلام ....چه صمیمانه نوشتی ....موفق باشی...حس قشنگ تو مرا به لذتی شیرین نشاند....مانا باشی...به من سربزن خوشحال میشم

مرسی لطف داری
چشم حتما سر می زنم

ZAHRA دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ق.ظ http://http://zaniashegh.javanblog.com/

سلام

از وبلاگ پربارتان نوشیدم و بسی لذت بردم

شیرین قلم مانی دوستم

سلام
ممنون شمالطف دارید.

بیدل دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:13 ب.ظ http://sonnat.blogsky.com

قشنگ بود این پستتون و حاکی از یه موضوعی که منم خیلی ازش رنج میبریم و شاید خیلیهامون رنج میبریم. اینکه دوست داشتیم چی بشیم ولی چی شدیم.
حکایت همون روحانی است که میخواست دنیا رو تغییر بده. یکم که گذشت و دید نمیتونه اینکارو بکنه تصمیم گرفت کشورو تغییر بده. بازم مدتی گذشت و دید اینم نمیتونه. گفت شهر رو تغییر میدم. مدتی گذشت و دید اینکارو هم نمیتونه بکنه گفت خانوادمو تغییر میدم. گذشت و گذشت تا در بستر مرگ افتاد و اونجا بود که فهمید باید اول خودشو تغییر میداد. اگه خودشو تغییر میداد میتونست خانوداه هم تغییر بده و اگه خانواده رو تغییر میداد میتونست شهر و به تبع اون کشور و دنیا رو هم عوض کنه.
پس اول باید از خودمون شروع کنیم.

می دونی بعضی وقتا فکر می کنم تفکرات اون موقعم اشتباه بودن یا راه رو اشتباه کردم شایدم اون وقتا خیلی آرمانی فکر می کردم جوونی بود وهزار آرزو .
از اینکه از بعضی هاشون گذشتم پشیمون نیستم ولی دروغ چرا به بعضی از اهدافم هنوزم با وجود تغییر شرایطم واینکه سخت تر از قبل می تونم بدستشون بیارم فکر می کنم.
آره متاسفانه ما خوب بلدیم حرف بزنیم وتو ذهنمون همه رو تغییر بدیم ولی وقتی می خوایم از خودمون شروع کنیم می فهمیم چقدر سخته وتمرین می خواد.

بیدل دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:02 ب.ظ http://sonnat.blogsky.com

ضمنا این کتابم ممکنه بدردتون بخوره بانو جاhttp://aqeedehe.rr.nu/ebook/view/book/1007/%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%D8%B3%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86/ن

مرسی بیدل جان
البته بااین اینترنت اداره فکر نکنم بتوانم دانلودشون کنم ولی بروم خونه ی مامانم یا بعداز جابجایی حتما دانلود می کنم خبرشم بهت می دم.

بیدل دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ب.ظ http://sonnat.blogsky.com

شما لینک شدین بانو جان.

ممنون بیدل جان.

گل یخ دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:23 ب.ظ http://www.amirearab.persianblog.ir

سلام و خدا قوت

کاش توی اسباب کشی ها ...
خیلی زیبا و راحت می نویسید

امیدوارم بعد که به این روزها نگاه می کنید
نتیجه های خوب اونها رو ببینید

مرسی عزیزم.
لطف دارید شما

محمد دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:15 ب.ظ http://mohamed.blogsky.com/

تغییر ! مفهومی که عاشقشم. مفهومی که نمیذاره بری و بشی جزوی از گذشته ی لعنتی و همیشه تو لحظه حفظت میکنه!
من خودم خیلی به مکانهایی که دوسشون دارم و خاطره دارم وابسته ام. مثلا هنوز هر چی خواب میبینم تو همون خونه ای میگذره که نوجوونیم رو و تنهاییام رو اونجا گذروندم. یا شیرینترین خواب تمام عمرم که یه لذت عجیب و وصف ناشدنی برام داره خوابیه که نشستم تو اطاق وسطی رو به حیاط تو دوره ی مجردی تو همون خونمون و دارم تنهایی کتاب میخونم. یه حس عجیبی هست که میخواد ما رو ببره به گذشته! ولی من حاضر نیستم یه ثانیه هم برگردم عقب. اصلا! فقط باید رفت!

اصلا میدونی اعظم این زندگی مخصوصا زندگی زناشویی اونقدر ظرافت داره که اگه یه ذره فقط یه ذره تمرکزت رو از دست بدی میشی مثل همه! دو تا جسم به زور پیش هم ! به نظر من میشه زندگی مشترک رو خیییییلی زیبا تعبیر کرد. خیلی سخته ولی میشه.

راستی خدا کنه برید خونه ی خودتون! حیاطم داره؟) ( آیکون فضولی))

می دونی محمد همیشه دوست داشتم تو لحظه زندگی کنم ولی متاسفانه خیلی وقتا ترس های ما نمی ذارند آدم اونجوری که واقعا دلش می خواد تو لحظه زندگی کنه. اولین قدم اینه که ترسام رو بذارم کنار خیلی دارم تلاش می کنم ولی هنوز نتونستم.
در مورد زندگی زناشویی واقعا باهات موافقم ولی محمد ما ها معمولا واسه خرید یه خونه حتی یه ماشین بیشتر وقت می ذاریم و دقت می کنیم تا واسه ی زندگی مشترکمون . خیلی از ما فکر می کنیم فقط وقتی خواستیم انتخاب کنیم یا انتخاب بشیم لازمه برا هم وقت بذاریم و به زندگی مشترک توجه کنیم ولی به نظر من شروع یه زندگی مهمه ولی ادامه اش مهمتره. هنر زندگی اینه که بعداز ۵ سال که از زندگیت گذشت حس کنی هنوز مثل روزای اول زندگیت رو دوست داری واین رو به شریک زندگیت نشون بدی. متاسفانه خیلی از ما ها فکر می کنیم تمام زندگی ها بعداز چند سال همین جوری می شند و یکنواختی مختصه تمام زندگی هاست. شاید اگه دو نفر همچین تفکری رو داشته باشند خیلی مهم نباشه ولی اگه فقط یکیشون اینجوری فکر کنه خیلی بده.
قرار بود بریم خونه ی خودمون ولی چند روز قبل از رفتن خونه ی سازمانی به آقای شوهر دادند وایشون تصمیم گرفتن برویم اونجا. محوطه ی قشنگی داره امنیتشم خوبه ولی حیاط مجزا نه. محمد تو این دوره زمونه خونه وماشین راحت جور میشه دل خوشه که راحت گیر نمیاد.
وای چقدر حرف زدم.

تابا دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:20 ب.ظ http://tabakhanomi.blogsky.com

میدونی ما در مقابل حرکت و سکون اینرسی داریم یعنی در مقابل تغییر حالت هر چی باشه مقاومت می کنیم
اما حل می شه باور کن

سلام تابا جونم
کم پیدایی. آره عزیزم همیشه تغییر اولش سخته.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ق.ظ

با سلام
شما میتوانید وبلاگ خود را بصورت رایگان در سایت مرجع وبلاگها وسایتهای ایرانی ثبت کنید.
برای اطلاعات بیشتر به سایت زیر مراجعه کنید.
www.iranweb1.orq.ir

محمد سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:21 ب.ظ http://mohamed.blogsky.com/

خب میدونی اعظم خییییییلی گذشت میخواد تا دو تا شریک ۵۰ سال عاشق هم بمونن. خب زندگیه دیگه! آدم اشتباه میکنه! همه نقطه ضعف دارن دیگه. اما یه رازی تو عشقای طولانی هست. اونم اینه که پرده ها دریده نمیشه! حرمتا حتی تو بدترین شرایط حفظ میشه!
مثلا شرایطی رو فرض کن که یه مردی اونقدر از دست زنش عصبانی بشه که از دهانش دربیاد و بگه اصلا من از اول هم تو رو دوست نداشتم. حالا همینجوری الکی از حرصش گفته ها! ولی قلب اون زن میشکنه و زنگ اون صدا تا اخر تو گوشش میمونه! به نظر من همه ما ناقصیم و عیبایی داریم.اعظم! عشق یه تلاش اگاهانست برا درک یه مفهوم برتر.برا درک انسانیت. برا درک زن! عشق های طولانی به هیچ عنوان تصادفی نیستن و پشتشون یه دنیا تلاش و کوشش و گذشت و حیاست.

ما میتونیم بعد از ۱۰ سال هنوز هر شب همسرمون رو با محبت ببوسیم و اروم در گوشش بگیم تو برا من بهترینی.با تمام قلبم دوستت دارم. برای تو زنده ام.

باور کن میتونیم. تو اه تغییر و عشق از هیچ چی نترس.

می دونی به نظر من باید دونفر بخواند که زندگیشون عاشقانه بمونه.
محمد بعضی از مردا واقعا احساس عاشقانه واسشون تو زندگی جای نداره (البته منظورم کلیه) فکر می کنن زندگی همه همین جوری بوده وهست واین لوس بازی ها رو به قول خودشون قبول ندارند و فکر می کنند همین که تو دلشون زن وبچه هاشون رو دوست دارند کافیه. ببین طرف مقابل این جور آدم ها یه مدتی تلاش می کنه ولی بعداز یه مدتی خسته می شه وبی خیال همه چی. شایدم به این نتیجه برسه عشق کیلو چنده وشاید حتی شک کنه، شاید من واقعا مشکل دارم و همه ی آدما این جوری زندگی می کنن ومن می خوام خلاف جریان آب شنا کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد