بامن بمان

با من بمان که ظلمت شب از راه می رسد 

وقتی که هیچ یاوری نیست وآسایش گریخته است 

خدایا! ای یاور بی کسان با من بمان! 

هر لحظه به حضور ((تو)) نیازمندم. 

چه چیزی جز لطف ((تو)) می تواند ترس ها را درهم شکند؟ 

چه کسی جز ((تو)) می تواند راهنما و پناه من باشد؟   

در روزهای ابری و آفتابی با من بمان! 

از هیچ دشمنی نمی هراسم ، چون ((تو)) در کنار منی! 

آنجا که ((تو)) هستی اشکها شوزنده نیستند، 

مرگ هم تلخ نیست. 

اگر با من بمانی همیشه پیروزم. 

 

خدایا ازت ممنونم برای آرامشی که این روزا به من دادی. برای اینکه به من یاد دادی به معنای واقعی خودم ودیگران رو ببخشم.  

همیشه فکر می کردم چون زبونی می گم خودم ودیگران رو بخشیدم و حتی کسایی که خیلی بهم بد کردند و بهم تو زندگی ضربه زدند رو تو دعاهام فراموش نمی کردم و براشون بهترین ها رو می خواستم پس بخشیدمشون، ولی چند وقت پیش دو، سه تا کتاب در مورد بخشش خواندم تو تمامشون نوشته بود اگر کسی رو فکر می کنید بخشیدید ولی هنوز بدیهاش رو فراموش نکردید بدونید از ته دل نبخشیدید واین باعث میشه روحتون آروم نشه وعشق خدا رو با تمام وجود حس نکنید. من چون حافظه ی خیلی خوبی دارم وتمام جزئیات روابطم حتی اونایی که برا خیلی سالها قبله به طور کامل یادم می مونه فکر می کردم خوب دست خودم نیست. بدیها وخوبیای آدما یادم می مونه ولی دارم سعی کنم تمام بدیها رو فراموش کنم واول از همه خودم واشتباهاتم رو ببخشم.  

از بچه گی فکر می کردم خدا مثل یه پیرمرد خشنه که اون بالا نشسته تا وقتی من اشتباه کنم مچم رو بگیره و من رو مجازات کنه . هر وقت هر کار بدی می کردم منتظر بودم بدجوری تاوانش رو پس بدم. هر وقت اتفاق بدی برام می افتاد، می گفتم: حقته فلان کار رو کردی حالا نتیجه اش رو ببین و هر چی کتاب می خوندم و به خودم می گفتم خدا رحمان ورحیمه ولی این تفکر از بچه گی ملکه ی ذهنم شده بود. نمی دونم شاید برا آموزش های غلط بچه گیمون بود. 

اما این روزا خدا رو با تمام وجود حس می کنم و تصمیم گرفتم خدا رو به جای اینکه عامل ترسم بدونم خودشو لطف ومحبتش رو شکننده ی ترس هام بدونم. خدا کنه این حس وحالم فقط مختص این روزا و این ماه نباشه.  

دوستای خوب دعام کنید، آرامشم دائمی باشه. 

تولد

یادمه ۸یا 9ساله پیش بود یکی از دوستام یه سی دی تصویری بهم داد گفت: این یه خواننده ای هنوز مجوز نگرفته برا آهنگاش ولی صداش بد نیست. سی دی رو اوردم خونه گذاشتم دیدم یه آقای چاق و پشمالوه (همون جریان قضاوت کردنه اومد تو ذهنم) گفتم: وا این دیگه کیه! ولی وقتی شروع به خواندن کرد نوع شعراش وآهنگاش یه حس خوبی رو به من منتقل کرد که هنوز گرفتار صداش وترانه ها واون حس خوبی که از شنیدن صداش بهم دست میده موندم.  

امروز دلم خواست به بهونه ی تولد رضا صادقی یکی از شعرا وآهنگاش رو بنویسم ولی هرچی فکر کردم کدوم آهنگش رو بیشتر دوست دارم نتونستم یکی رو انتخاب کنم. چه صبح هایی که ساعت 6 حوصله ی خودم و اداره رفتن رو نداشتم و با آهنگ دیگه نمی تونمش و آهنگ می خوام تو رو که باشی انرژی مثبت گرفتم وآماده ی رفتن شدم. چه وقتایی که دلم گرفته بود و با آهنگای خداحافظی ، وایسا دنیا ، خدا رو چه دیدی ، فردا با ماست،ممنونم ،آغوش خدا و....خلوت کردم.  

یادمه شبی که تو اهواز کنسرت داشت ، اسباب کشی داشتیم و تمام وسایل خونمون جمع بود هرچی گشتم نتونستم مانتو وروسریم رو پیدا کنم و با یه مانتو که دم دستم اومد رفتم . مامانم گفت: حالا خدا گفته تو این وضعیت بری؟ ولی راضیش کردم بچه ها رو بگیره تا برم و آقای همسر هرچی بهش گفتم بیا، نیومد ولی چون می دونست من چقدر رضا رو دوست دارم گفت: تو با دوستات برو منم با منا وماندانا رفتیم . با اینکه امکانات اون کنسرت در حد منفی بود ولی واقعا بهترین کنسرتی بود که تا حالا رفتم. هنوزم وقتی آهنگ آشنای بی نیازش(تو با منی)، داشتم فراموشت می کردم و دلم برات تنگ شده جونم رو می شنوم طنین صداش تو گوشمه. بهار2سالش بود هر جا صدای رضا رو می شنید یا حتی وقتی رو مجلات عکسش رو می دید با یه ذوقی می گفت: مامان رضا صادقی. پریشب موقع سریال ملکوت تو آشپزخونه بودم یهو هستی با جیغ گفت: مامان آخر سریال رضا صادقی می خونه.  

هرچند که نتونستم هیچ آهنگی از رضا رو به عنوان بهترین انتخاب کنم .اما این روز رو به خودم و تمام دوستداران رضا تبریک می گم.

سفر

اولا فرارسیدن ماه مبارک رمضان رو به همه تبریک می گم. به قول یاسین خدا کنه فرقش فقط به روزه دار بودنمون نباشه.  

روز جمعه به اتفاق برادر شوهر وخونوادشون از جاده ایذه به سمت چغاخور (یه جایی نزدیکه شهرکرد) راه افتادیم. من از این جاده اون وقتا که مجرد بودم کلی خاطره داشتم و بعد از 13 سال برام تجدید خاطره شد. بیشتر از همه این جاده من رو یاد یکی از دانشجوهای قدیمی بابام که همشهری بابا بود و از اون وقتا که من همقد هستی بودم با ما رفت وآمد داشت،انداخت. وقتی دبیرستانی بودم چند بار با ما اومدو کمک بابا این جاده رو رانندگی می کرد ولی تو اوج جوونی با یه تصادف دو تا بچه اش رو یتیم کرد. خیلی تو جاده دلم گرفته بود کلی براش فاتحه خوندم ولی بازم بغض داشت خفم می کرد. این دخترای منم با این آهنگای رپ مگه می ذاشتند آدم تو حال خودش باشه باباشونم که سلیقه ی آهنگ گوش دادنش کاملا با من متفاوته تاحالا تو تمام مسافرتا سر آهنگ گوش دادن،خصوصا آهنگ های رضا صادقی با هم دعوامون میشه. بگذریم واقعا طبیعت چهارمحال دیدنیه. باغ های گردو ومیوه اونجا خیلی زیاد بود اتفاقا آقای همسر و داداشش و همسرش کنار باغ های گردو وسیب و انار که نزدیک جاده بودند می ایستادند و میوه می چیدند منم به قول خودشون هی غر غر می کردم که باید از صاحب اینجا اجازه بگیریم وگرنه حرامه ولی مگه کسی گوشش بدهکار بود منم لب به هیچ کدوم نزدم جز یه باغ سیب که صاحبش اومد خیلی مهربون بود وگفت هرچی می خواید بچینید وبخورید. یه بارم آی ضد حال خوردن همشون نشستند کنار یه باغ گردو خواستند گردو بچینند که یهو یه آقای اومد گفت من صاحب باغم برا اینکه نشستید تو باغ باید کرایه بدید،منم فراوون ذوقیدم. البته چند روز بعد خواهرم تلفن زده بود و داشت در مورد یکی از اقوام که چند ماه بود ازدواج کرده بود صحبت می کرد ومی گفت دقت کردی 180 درجه چرخیده وعوض شده خلاصه منم از خدا خواسته مشغول شدم که آقای شوهر از اون طرف گفت: خانومی که هی حلال وحروم می کنی،حالا که خودت داری غیبت می کنی! دیدم بنده خدا راست می گه. یه وقتای آدم انگار بعضی از کارا رو بدتر می دونه ولی همون روز تصمیم گرفتم، سعی کنم دیگه غیبت نکنم واز اون مهمتر زود راجع به آدم ها قضاوت نکنم چون یکی از عادتهای بد من ،اینه که وقتی یکی رو میبینم یا چیزی می شنوم تو مغزم سریع تجزیه تحلیل می کنم و قضاوت می کنم. هرچند الان مدتهاست سعی کردم قضاوتم رو با کسی درمیون نذارم ولی هنوز نتونستم از قضاوت کردن وتجزیه تحلیل ذهنیم به طور کامل خلاص بشم.  

سر خاک مامان بزرگ و بابا بزرگمم رفتم البته چون همسری عجله داشت اونجوری که دلم می خواست نتونستم اونجا بمونم. به جرات می تونم بگم مامان بزرگم یه فرشته بود با اینکه وقتی فوت کرد من فقط 10 سالم بود ولی هنوز مهربونی وخوبیش از یادم نرفته. یادمه مامانم انقدر که برا فوتش گریه کرد برا فوت مادرو پدر خودش گریه نکرد. 

دو روزم اصفهان بودیم وکلی از جاهای تاریخی اصفهون رو دیدیم و همچنین بعد از 10سال خونه ی عمم رفتم . بعد از اون هم رفتیم شیراز پیش خونواده ی آقای همسر.  

یه روزم بهشت گمشده رفتیم. اونجا چون باید یه کمی پیاده روی و کوه پیمایی کرد پر از خر بود (قابل توجه بعضی ها) برا بردن وسایل . جای قشنگی بود ولی حیف که مردم کثیفش کرده بودند. جالب اینه که همراه های ما همش نق می زدند اینجا چقدر کثیفه ولی خودشونم تو آب هسته ی میوه هاشون رو می ریختند، منم که شده بودم آشغال جمع کن . بچه ها رو تونستم درست کنم آشغال نریزند ولی بزرگا درست نشدند.  

تو شیراز یه پسر دست فروشی بود از این پیله ها که می چسبند بهت خدا و پیغمبر رو قسم می دند که ازشون یه چیزی بخری حقیقت منم چون کوچیک بود دلم سوخت و اون چیزرو هم لازم نداشتم بهش یه هزاری دادم گفتم بی خیال برو. بهش بر خورد پول رو پرت کرد . گفت: من گدا نیستم دارم کار می کنم پول دربیارم. از عزت نفسش خوشم اومد برام جالب بود که با وجود اینکه انقدر پیله بود ولی دست به گدایی نمی زد.   

با اینکه مدتها بود حس می کردم چون از خدا دور شدم نمی تونم یه دعا وقران درست ودرمون بخوانم وهرچی هم می خواندم به دلم نمی نشست ولی زیارت شاهچراغ انقدر بهم چسبید یکی دوساعت اونجا نشستم وقران خوندم و براتمام دوستام وخونواده هاشون دعا کردم واز خدا خواستم همیشه سالم و موفق وخوشحال و راضی باشند.

دارم میرم سفر

دوستای خوبم یکی دو هفته نیستم دارم میرم سفر دلم واسه اینجا وهمتون تنگ میشه.

خدایا ممنون

خدایا ممنون واسه این که دیروزحس کردم هنوزم دوستم داری وتنهام نمی ذاری. خدایا ممنون واسه ی تمام داشته و نداشته هام. خدایا ممنون واسه ای این روزایی که دلم خیلی گرفته ولی تو تنهام نذاشتی. برا تمام چیزایی که این روزا نشونم دادی که تو اوج ناراحتی وغصه بدونم خیلی چیزا رو دارم که خیلی آدما به همونا محتاجند. خدایا ممنون واسه سلامتی خودم وبچه هام وخونواده ام، برا اینکه محتاج کسی نیستم، برا اینکه اگرم اشتباه می کنم هنوز عذاب وجدان دارم وخودم می فهمم که کارم بده .برا اینکه می خوام از ته دل بخوامت واگه می پرستمت وعبادتت می کنم نه از روی عادت باشه.آره خدا جونم می خوام فقط زبونی صدات نکنم می خوام وقتی یه عقب افتاده یا فلج مادر زاد یا بچه ی فقیر می بینم حیرون نشم که پس خدا چرا این رو نمی بینه وبعد از ترس این که خدا رو چرا دارم زیر سوال می برم پشیمون بشم و بی خیال فکرام بشم. دلم می خواد حکمت این دردای که به بعضیا می دی بدون این که خودشون مقصر باشند رو بدونم. دیروز خیلی دلتنگ بودم انقدر اشک ریختم وصدات کردم وقتی خواستم دعات کنم وازت چیزی بخوام دیدم واسه خودم چیزی جز آرامش نمی خوام ولی برا خیلیا دعا کردم حتی برا کسایی که از دستشون ناراحت بودم، برا خوشبختی وخوشحالیشون. خدایا کمکم کن آرامش به خودم وزندگیم برگرده و بتونم تو رو همون جوری که هستی بشناسم. 

این پست واسه دل خودم بود برا همین نظر دهی رو بستم.